پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

احوالات پرنیا خانم

سلام دخترک ناز مامان کار من دگه از معذرت خواهی گذشته برای همین میرم سراغ حرفام دردونه من ،خیلی بزرگ شدی اینروزا مثل بلبل حرف میزنی ومثل یه ضبط سوت هر حرفی که از دهان من وبابا در بیاد تو هم تکرار می کنی،فوق العاده حواست جمعه وهیچ چیزی از ذهنت نمیره،وقتی بیرجند بودیم دست بابابزرگ سوخته بود بعد دو ماه که باهاش حرف زدی اولین چیزی که پرسیدی ازش این بود دستات خوب شد،بنده خدا بابابزرگت که اصلا از ذوق نمیدونست چی بگه به یخچال میگی یچخال واکس میگی واسک لباس بپوشیم میگی لباس بتوشیم(این کلمه رو که میگی مبین میمیره از خنده) کلا ف رو با لفظ س میگی پای ثابت رایش کردنی واز من جلوتر رو میز اریش نشستی وخلاصه به لب ودماغ همه جا رو ارایشی می کنی ...
5 بهمن 1391
1